حکایات شیرین


گوشت را آزاد کن


 از بزرگان عصر، يكي با غلام خود گفت كه از مال خود، پاره‌اي گوشت بستان و از آن طعامي بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. غلام شاد شد. برياني ساخت و پيش او آورد. خواجه خورد و گوشت به غلام سپرد. ديگر روز گفت: بدان گوشت، آبگوشتي زعفراني بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. غلام فرمان برد.


خواجه زهر مار كرد و گوشت به غلام سپرد. روز ديگر گوشت مضمحل بود و از كار افتاده، گفت: اين گوشت بفروش و مقداري روغن بستان و از آن طعامي بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم.
گفت: اي خواجه، تو را به‌خدا بگذار من همچنان غلام تو باشم، اگر خيري در خاطر مبارك مي‌گذرد، به نيت خدا اين گوشت پاره را آزاد كن!

 بهلول شکم سیر

ای بهلول بگو ببینم نزد تو ” دوست ترین مردم ” چه کسی است ؟
بهلول پاسخ داد : همان کسی که شکم مرا سیر کند دوست ترین مردم نزد من است !
هارون الرشید گفت : اگر من شکم تو را سیر کنم مرا دوست داری ؟
بهلول با خنده پاسخ داد : دوستی به نسیه و اما و اگر نمی شود !

بهلول و تخت پادشاهی
روزی بهلول وارد قصر هارون الرشید شد و چون مسند خلافت را خالی و بلامانع دید جلو رفته و بدون ترس و واهمه بر تخت خلیفه نشست.
غلامان دربار چون آن حال بدیدند به ضرب چوب و تازیانه بهلول را از تخت پایین کشیدند.

هنگامی که خلیفه وارد شد بهلول را در حالتی بهم ریخته دید که گریه می کند. از نگهبانان سبب گریه ی او را پرسید.
نگهبانان گفتند : چون در مکان مخصوص شما نشسته بود او را از آنجا دور کردیم.
هارون ایشان را ملامت کرد و بهلول را دلداری داده و نوازش نمود.

روزی روزگار عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند! و او را بدینگونه سیر نمایند. بعد از 70 سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم.

آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، آتش پرست 3 قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد.



سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت… مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟



به اذن خدای عز و جلٌ ، سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم… تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی…

اصطلاح “ماستهایشان را کیسه کردند ” کنایه از: جا خوردن، ترسیدن، از تهدید کسی غلاف کردن و دم در کشیدن و یا دست از کار خود برداشتن است.
فی المثل گفته می‌شود:«فلانی چون سنبه را پرزور دید ماستها را کیسه کرد.» یا به عبارت دیگر به محض اینکه صدای مدیر یا ناظم بلند شد بچه ها ماستها را کیسه کردند و غیره…
اکنون ببینیم وقتی که ماست داخل کیسه می‌شود چه ارتباطی با ترس و تسلیم و جا خوردگی پیدا می‌کند.

ژنرال کریمخان ملقب به مختارالسلطنه سردار منصوب در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه قاجار مدتی رییس فوج فتحی اصفهان بود و زیر نظر ظل السلطان فرزند ارشد ناصرالدین شاه انجام وظیفه می‌کرد. پارک مختارالسلطنه در اصفهان که اکنون گویا محل کنسولگری انگلیس است به او تعلق داشته است.
مختارالسلطنه پس از چندی از اصفهان به تهران آمد و به علت ناامنی و گرانی که در تهران بروز کرده بود حسب الامر ناصرالدین شاه حکومت پایتخت را برعهده گرفت.در آن زمان که هنوز اصول دموکراسی در ایران برقرار نشده و شهرداری (بلدیه) وجود نداشته است حکام وقت با اختیارات تامه و کلی، امور و شئون قلمرو حکومتی من جمله امر خوار بار و تثبیت نرخها و قیمتها نظارت کامله داشته اند و محتکران و گرانفروشان را شدیداً مجازات می‌کردند.
گدایان و بیکاره ها در زمان حکومت مختارالسلطنه به سبب گرانی و نابسامانی شهر ضمن عبور از کنار دکانها چیزی برمی‌داشتند و به اصطلاح ناخونک می‌زدند. مختارالسطنه برای جلوگیری از این بی نظمی‌دستور داد گوش چند نفر از گدایان متجاوز و ناخونک زن را با میخهای کوچک به درخت نارون در کوچه ها و خیابان های تهران میخکوب کردند و بدین وسیله از گدایان و بیکاره ها دفع شر و رفع مزاحمت شد.
روزی به مختارالسلطنه اطلاع داده اند که نرخ ماست در تهران خیلی گران شده طبقات پایین را از این ماده غذایی که ارزانترین چاشنی و قاتق نان آنهاست نمی‌توانند استفاده کنند. مختارالسلطنه اوامر و دستورات غلاظ و شداد صادر کرد و ماست فروشان را از گرانفروشی برحذر داشت.
چون چندی بدین منوال گذشت برای اطمینان خاطر شخصاً با قیافه ناشناخته و متنکر به یکی از دکانهای لبنیات فروشی رفت و مقداری ماست خواست.
ماستفروش که مختارالسلطنه را نشناخته و فقط نامش را شنیده بود پرسید:«چه جور ماست می‌خواهی؟» مختارالسلطنه گفت:«مگر چند جور ماست داریم؟»

ماست فروش جواب داد:«معلوم می‌شود تازه به تهران آمدی و نمی‌دانی که دو جور ماست داریم: یکی ماست معمولی، دیگری ماست مختارالسلطنه!»
مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب و خاصیت این دو نوع ماست پرسید. ماست فروش گفت:«ماست معمولی همان ماستی است که از شیر می‌گیرند و بدون آنکه آب داخلش کنیم تا قبل از حکومت مختارالسلطنه با هر قیمتی که دلمان می‌خواست به مشتری می‌فروختیم. الان هم در پستوی دکان از آن ماست موجود دارم که اگر مایل باشید می‌توانید ببینید و البته به قیمتی که برایم صرف می‌کند بخرید! اما ماست مختارالسلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی دکان و مقابل چشم شما قرار دارد و از یک ثلث ماست و دو ثلث آب ترکیب شده است! از آنجایی که این ماست را به نرخ مختارالسلطنه می‌فروشیم به این جهت ما لبنیات فروشها این جور ماست را ماست مختارالسلطنه لقب داده ایم! حالا از کدام ماست می‌خواهی؟ این یا آن
مختارالسلطنه که تا آن موقع خونسردیش را حفظ کرده بود بیش از این طاقت نیاورده به فراشان حکومتی که دورادور شاهد صحنه و گوش به فرمان خان حاکم بودند امر کرد ماست فروش را جلوی دکانش به طور وارونه آویزان کردند و بند تنبانش را محکم بستند. سپس طغار دوغ را از بالا داخل دو لنگه شلوارش سرازیر کردند و شلوار را از بالا به مچ پاهایش بستند. بعد از آنکه فرمانش اجرا شد آن گاه رو به ماست فروش کرد و گفت:«آنقدر باید به این شکل آویزان باشی تا تمام آبهایی که داخل این ماست کردی از خشتک تو خارج شود و لباسها و سر صورت ترا آلوده کند تا دیگر جرأت نکنی آب داخل ماست بکنی
چون سایر لبنیات فروشها از مجازات شدید مختارالسلطنه نسبت به ماست فروش یاد شده آگاه گردیدند همه و همه ماستها را کیسه کردند تا آبهایی که داخلش کرده بودند خارج شود و مثل همکارشان گرفتار قهر و غضب مختارالسلطنه نشوند
آری، عبارت مثلی ماستها را کیسه کرد از آن تاریخ یعنی یک صد سال قبل ضرب المثل شد و در موارد مشابه که حاکی از ترس و تسلیم و جاخوردگی باشد مجازاً مورد استفاده قرار می‌گیردنمی‌دانی که دو جور ماست داریم: یکی ماست معمولی، دیگری ماست مختارالسلطنه!
مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب و خاصیت این دو نوع ماست پرسید. ماست فروش گفت:«ماست معمولی همان ماستی است که از شیر می‌گیرند و بدون آنکه آب داخلش کنیم تا قبل از حکومت مختارالسلطنه با هر قیمتی که دلمان می‌خواست به مشتری می‌فروختیم. الان هم در پستوی دکان از آن ماست موجود دارم که اگر مایل باشید می‌توانید ببینید و البته به قیمتی که برایم صرف می‌کند بخرید! اما ماست مختارالسلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی دکان و مقابل چشم شما قرار دارد و از یک ثلث ماست و دو ثلث آب ترکیب شده است! از آنجایی که این ماست را به نرخ مختارالسلطنه می‌فروشیم به این جهت ما لبنیات فروشها این جور ماست را ماست مختارالسلطنه لقب داده ایم! حالا از کدام ماست می‌خواهی؟ این یا آن؟!»
مختارالسلطنه که تا آن موقع خونسردیش را حفظ کرده بود بیش از این طاقت نیاورده به فراشان حکومتی که دورادور شاهد صحنه و گوش به فرمان خان حاکم بودند امر کرد ماست فروش را جلوی دکانش به طور وارونه آویزان کردند و بند تنبانش را محکم بستند. سپس طغار دوغ را از بالا داخل دو لنگه شلوارش سرازیر کردند و شلوار را از بالا به مچ پاهایش بستند. بعد از آنکه فرمانش اجرا شد آن گاه رو به ماست فروش کرد و گفت:«آنقدر باید به این شکل آویزان باشی تا تمام آبهایی که داخل این ماست کردی از خشتک تو خارج شود و لباسها و سر صورت ترا آلوده کند تا دیگر جرأت نکنی آب داخل ماست بکنی!»
چون سایر لبنیات فروشها از مجازات شدید مختارالسلطنه نسبت به ماست فروش یاد شده آگاه گردیدند همه و همه ماستها را کیسه کردند تا آبهایی که داخلش کرده بودند خارج شود و مثل همکارشان گرفتار قهر و غضب مختارالسلطنه نشوند.
آری، عبارت مثلی ماستها را کیسه کرد از آن تاریخ یعنی یک صد سال قبل ضرب المثل شد و در موارد مشابه که حاکی از ترس و تسلیم و جاخوردگی باشد مجازاً مورد استفاده قرار می‌گیرد.

گنجینه مثل ها و حکایات

چقدر خدا داری؟


مرد و زنی نزد شیوانا آمدند و از او خواستند برای بدرفتاری فرزندانشان توجیهی بیاورد.
مرد گفت: “من همیشه سعی کرده‌ام در زندگی به خداوند معتقد باشم. همسرم هم همین طور، اما چهار فرزندم نسبت به رعایت مسایل اخلاقی بی‌اعتنا هستند و آبروی ما را در دهکده برده‌اند. چرا با وجودی که هم من و هم همسرم به خدا ایمان داریم، دچار این مشکل شده‌ایم؟

شیوانا به آن‌ها گفت: “ساختمان خانه خود را برایم تشریح کنید.”
مرد با تعجب جواب داد: “این چه ربطی به موضوع دارد؟ حیاط بزرگ است و دیوارهای کوتاهی دارد. یک ساختمان بزرگ وسط آن قرار گرفته که داخل آن اتاق‌های بزرگ با پنجره‌های بزرگ، اثاثیه درون ساختمان هم بسیار کامل است. در گوشه حیاط هم انبار بزرگی داریم، آن سوی حیاط هم آشپزخانه و حمام و توالت قرار گرفته است.”

شیوانا پرسید :

“درون این خانه بزرگ چه قدر خدا دارید؟”

زن با تعجب پرسید :”منظورتان چیست! مگر می‌توان درون خانه خدا داشت؟”

شیوانا گفت: “بله ! فقط اعتقاد داشتن کافی نیست! باید خدا را در کل زندگی پخش کرد و در هر بخش از زندگی و فکر و کارمان سهم خدا را هم در نظر بگیریم. برایم بگویید در هر اتاق چه قدر جا برای کارهای خدایی کنار گذاشته‌اید؟ آیا تا به حال در آن منزل برای فقیران مراسمی برگزار کرده‌اید؟ آیا از آن آشپزخانه برای پختن غذا برای در راه مانده‌ها و تهی‌دستان استفاده‌ای شده‌است؟ آیا پرده‌ای که به پنجره‌ها آویخته‌اید نقشی خدایی بر آن‌ها وجود دارد؟ بروید و ببینید چه قدر در زندگی خودتان خدا را پخش کرده‌اید و رد پای خدا را در کجاهای منزلتان می‌توانید پیدا کنید.
اگر چهار فرزند شما به بی‌راهه کشانده شده‌اند، این نشان آن است که در آن منزل، حضور خدا را کم دارید. اعتقادی را که مدعی آن هستید به صورت عملی در زندگی‌تان پخش کنید، خواهید دید که نه تنها فرزندان‌تان بلکه بسیاری از جوانان و پیروان اطراف شما هم به راه راست کشانده خواهند شد.”https://www.delgarm.com/entertainment/latife-o-jokes/171740-%D9%82%D8%B5%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%D9%88-%DB%8C%DA%A9-%D8%B4%D8%A8

محتوای انگیزشی

من به ضرورتِ اقدام معتقدم، دانستن کافی نیست، باید دانسته‌هایمان را به کار ببریم ، خواستن کافی نیست، باید کاری انجام بدهیم

سؤال این نیست که چه کسی به من اجازه خواهد داد؛ بلکه این است که چه کسی قرار است جلوی من را بگیرد


شما از مغزتان نیرو می‌گیرید نه از حوادث اطرافتان. این موضوع را تحقق ببخشید و توانایی خودتان را پیدا کنید.


من واقعاً به این گفته قدیمی معتقدم که آنچه شما را نمی‌کشد، قطعاً شما را قوی‌تر خواهد کرد. به واسطه سختی است که نیرویی را پیدا می‌کنید که قبلاً هرگز نمی‌شناختید


قدرت و شجاعت همیشه با مدال‌ها و پیروزی‌هایی که به دست می‌آید سنجیده نمی‌شوند. بلکه با مبارزاتی که برای چیره شدن انجام می‌شوند ارزیابی می‌شوند. قوی‌ترین مردم کسانی نیستند که همیشه برنده می‌شوند، بلکه افرادی هستند که موقع از دست دادن تسلیم نمی‌شوند


قدرت از کاری که می‌توانید انجام دهید به دست نمی‌آید. قدرتمند بودن حاصل غلبه بر چیزهایی است که قبلاً فکر می‌کردید نمی‌توانید
گ نخواهد ماند و زندگی به عقب نگاه نمی‌کند


شما نمی‌توانید از دریا فقط با ایستادن و خیره شدن به آن عبور کنید


همیشه به متخصص‌ها گوش کنید. آن‌ها به شما می‌گویند چه کاری را نمی‌توان انجام داد و چرا. سپس شما آن را انجام دهید

هنگامی که طوفان به پایان رسید، به یاد نمی‌آورید چطور آن را به وجود آوردید و چطور زنده ماندید. حتی مطمئن نخواهید بود که طوفان به پایان رسیده یا خیر؛ اما یک چیز قطعی است، وقتی از طوفان خارج شوید، دیگر آن کسی نیستید که وارد طوفان شده است. این همه چیز درباره این طوفان است


قرار نیست چالش‌های زندگی شما را متوقف کنند، این چالش‌ها برای این هستند که به شما کمک کنند خودتان را کشف کنید


بسیاری از مردم جهان قادرند که از نردبان موفقیت صعود کنند. برخی از این افراد در زندگی حرفه‌ای خودشان موانع غیر قابل تصوری را پشت سر گذاشته‌اند و بر چالش‌هایی که در پیش روی آن‌ها بوده غلبه کرده‌اند


خوشحال باشید. به شکست‌های امروز فکر نکنید، بلکه به موفقیت‌هایی که ممکن است فردا رخ دهد بیندیشید. شما برای خودتان یک کار سخت و دشوار تعریف کرده‌اید، اما اگر پشتکار داشته باشید موفق خواهید شد. پس از غلبه بر موانع شادی را پیدا می‌کنید

شده کاری را انجام دهید که قبلاً انجام نداده‌اید، نترسید و آن کار را متوقف نکنید. شما توانایی زیادتری از آنچه تصورش را می‌کنید دارید. هرگز این توانایی را نخواهید دید، مگر این که تقاضای بیشتری برای خودتان ایجاد کنید


برخی از افراد دیواری روبرویشان می‌بینند و تصور می‌کنند این نقطه پایان برای آن‌هاست. برخی دیگر از افراد دیوار را می‌بینند و تصمیم می‌گیرند این نقطه آغاز برایشان باشد


کسی که نمی‌خواهد با چالش‌های خودش مواجه شود، همیشه باید با چالش‌های دیگر دست و پنجه نرم کند


محدودیت‌های ایجاد شده را به فرصت تبدیل کنید از یک فرصت استفاده کنید و وارد یک ماجراجویی برای یک رویای بزرگ شوید


با آنچه لازم است شروع کنید، سپس هر آنچه ممکن است را انجام دهید، ناگهان چیزی را انجام خواهید داد که غیرممکن است
(more…)

شما از مغزتان نیرو می‌گیرید نه از حوادث اطرافتان. این موضوع را تحقق ببخشید و توانایی خودتان را پیدا کنید.


من واقعاً به این گفته قدیمی معتقدم که آنچه شما را نمی‌کشد، قطعاً شما را قوی‌تر خواهد کرد. به واسطه سختی است که نیرویی را پیدا می‌کنید که قبلاً هرگز نمی‌شناختید


قدرت و شجاعت همیشه با مدال‌ها و پیروزی‌هایی که به دست می‌آید سنجیده نمی‌شوند. بلکه با مبارزاتی که برای چیره شدن انجام می‌شوند ارزیابی می‌شوند. قوی‌ترین مردم کسانی نیستند که همیشه برنده می‌شوند، بلکه افرادی هستند که موقع از دست دادن تسلیم نمی‌شوند


قدرت از کاری که می‌توانید انجام دهید به دست نمی‌آید. قدرتمند بودن حاصل غلبه بر چیزهایی است که قبلاً فکر می‌کردید نمی‌توانید
گ نخواهد ماند و زندگی به عقب نگاه نمی‌کند


شما نمی‌توانید از دریا فقط با ایستادن و خیره شدن به آن عبور کنید


همیشه به متخصص‌ها گوش کنید. آن‌ها به شما می‌گویند چه کاری را نمی‌توان انجام داد و چرا. سپس شما آن را انجام دهید

هنگامی که طوفان به پایان رسید، به یاد نمی‌آورید چطور آن را به وجود آوردید و چطور زنده ماندید. حتی مطمئن نخواهید بود که طوفان به پایان رسیده یا خیر؛ اما یک چیز قطعی است، وقتی از طوفان خارج شوید، دیگر آن کسی نیستید که وارد طوفان شده است. این همه چیز درباره این طوفان است


قرار نیست چالش‌های زندگی شما را متوقف کنند، این چالش‌ها برای این هستند که به شما کمک کنند خودتان را کشف کنید


بسیاری از مردم جهان قادرند که از نردبان موفقیت صعود کنند. برخی از این افراد در زندگی حرفه‌ای خودشان موانع غیر قابل تصوری را پشت سر گذاشته‌اند و بر چالش‌هایی که در پیش روی آن‌ها بوده غلبه کرده‌اند


خوشحال باشید. به شکست‌های امروز فکر نکنید، بلکه به موفقیت‌هایی که ممکن است فردا رخ دهد بیندیشید. شما برای خودتان یک کار سخت و دشوار تعریف کرده‌اید، اما اگر پشتکار داشته باشید موفق خواهید شد. پس از غلبه بر موانع شادی را پیدا می‌کنید

شده کاری را انجام دهید که قبلاً انجام نداده‌اید، نترسید و آن کار را متوقف نکنید. شما توانایی زیادتری از آنچه تصورش را می‌کنید دارید. هرگز این توانایی را نخواهید دید، مگر این که تقاضای بیشتری برای خودتان ایجاد کنید


برخی از افراد دیواری روبرویشان می‌بینند و تصور می‌کنند این نقطه پایان برای آن‌هاست. برخی دیگر از افراد دیوار را می‌بینند و تصمیم می‌گیرند این نقطه آغاز برایشان باشد


کسی که نمی‌خواهد با چالش‌های خودش مواجه شود، همیشه باید با چالش‌های دیگر دست و پنجه نرم کند


محدودیت‌های ایجاد شده را به فرصت تبدیل کنید از یک فرصت استفاده کنید و وارد یک ماجراجویی برای یک رویای بزرگ شوید


با آنچه لازم است شروع کنید، سپس هر آنچه ممکن است را انجام دهید، ناگهان چیزی را انجام خواهید داد که غیرممکن است
(more…)